
شب شده
آسمان مهتابی است
ودلم آماده
نورهست وامید
دربه رویم باز است
ای خدا بی خبر آمده ائی
لحظه ائی صبرنما
من دلم تنگ تو بود
وای ثانیه ها ...
اندکی صبرکنید
ای خدا
بازسحرنزدیک است
وای از این همه شب
وای ازاین همه نور
سی ویک سال گذشت
وتوهنوز...
توبه هرثانیه نزدیکتری
گوقدری آرام روید
بنده ام امده است
لحظه ائی صبرکنید
من دلم تنگ شماست
وای
روزشدوهوا تاریک است
راه دور است ودراز
تاشب مهتابی
فرصتم رفت دلم رفت
خدایا مددی
من وروزمنتظریم
خواب غفلت کورشو
دل ودلدار به هم نزدیک کن
خواب گو فاصله گیر
چشم بددور
ای خدا شب شده باز آسمان مهتابی است
همه جا نور و امید
در به رویم بازکن
ای خدا بیخبر امده ام
سرسجاده کجاست
وای دلم
وای صدای نفسم...
تسنیم.
نظرات شما عزیزان:
جادوگر 
ساعت1:48---3 مرداد 1391
سه حرف دارد؛ اما براي پر کردن تنهايي من حرف ندارد ...
خ د ا
سبحان 
ساعت19:43---30 تير 1391
ای ماه صیام مقدمت بود سعید
برمسلم و مومن همه میداد نوید
کاین ماه به احسان و کرم روی کنید
کز فضل و عبادت خدا بهره برید
ایوب 
ساعت23:28---28 تير 1391
به یک پلک تو میبخشم تمام روز و شبها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یکنفس پُر کن به هم نگذار لبها را
... 
ساعت12:47---5 خرداد 1391
مرد پلیدی، درآستانه مرگ، کنار دروازه ی دوزخ به فرشته ای برمی خورد.
فرشته به او می گوید: فقط کافی است در زندگی ات یک کار خوب انجام داده باشی، و همان یاری ات می کند. خوب فکر کن.
مرد به یاد می آورد که یک بار، هنگامی که در جنگلی راه می رفت، عنکبوتی را سر راهش دید و راهش را کج کرد تا آن را له نکند.
فرشته لبخند می زند و تار عنکبوتی از آسمان فرود می آید. تا مرد بتواند از راه آن به بهشت صعود کند. گروهی از محکومان دیگر نیز از تار عنکبوت استفاده می کنند و شروع می کنند به بالا رفتن از آن. اما مرد، از ترس پاره شدن تار، به سوی آنها برمی گردد و آنها را هل می دهد. در همین لحظه، تار پاره می شود، و مرد بار دیگر به دوزخ برمی گردد…
صدای فرشته را می شنود که: افسوس، خودخواهی ات تنها کار خوبی را که انجام داده بودی، به پلیدی تبدیل کرد…